پس از واقعه کربلا، سادات حسنی بیش از سادات حسینی محور مبارزات سیاسی علیه حکومت های وقت بودند. دلیل این امر دو چیز است:

اول این که بسیار و بلکه قریب به اتفاق سادات حسینی در واقعه کربلا به شهادت رسیده بودند و جز امام سجاد و بنا به برخی منابع تاریخی، عبدالله کودک، کسی از فرزندان امام حسین زنده نمانده بود. این در حالی است که از فرزندان امام حسن جز قاسم که در کربلا به شهادت رسیده بود، بقیه همه زنده بودند و نسل آنها گسترش یافته بود. زیادت کمّی آنها به نفوذ و قدرت اجتماعی آنها نیز بار کیفی داده بود تا جایی که تا حدودی می توان گفت آنها به این دلیل قدرت و نفوذ داشتند که زیاد بودند.

دوم این که حتی آن گاه که اعقاب امام حسین به لحاظ کمّی زیاد شده بودند، حکومت های وقت نسبت به کنترل و نظارت آنها حساسیت بیش تری از خود نشان می دادند؛ چرا که آنها فرزندان قیام کننده کربلا بودند و ثابت کرده بودند که اگر فرصتی هرچند کم به دست آورند، چونان زید بن علی و یحیی بن زید بن علی باز هم قیام خواهند کرد.

دو مسأله فوق به شکل کاملاً متناقض نمایی باعث شده بود که سادات حسنی در هنگامه غفلت حکومت های وقت از جوهره هاشمیت و نیز غیرت دینی شان، فرصت بیش تری برای تدارک مبارزه با آنها را بسازند. قیام های حسن مثنی، حسن مثلث و… نمونه هایی از این مبارزات هستند. اما به رغم تفکیک ظریف میان موقعیت اجتماعی سادات حسینی و حسنی، آنها در یک چیز اساسی اشتراکی داشتند که از نظر حاکمان وقت آنها را در یک جبهه قرار می داد و آن، انتساب مشترکشان به خاندان علی و فاطمه بود؛ آنها فرزندان زهرا بودند و این به خودی خود، برای آزار و اذیت شان کفایت می کرد. از این رو، بنی امیه، بنی مروان و بنی عباس هرکدام به شیوه های مخصوص خودشان همت خود را در خشکاندن این شجره طیبه جزم کرده بودند. برخی از اقدامات آنها علیه خاندان سیادت و امامت به شرح ذیل است:

  1. 1.     زید بن علی :

پس از این که یزید بن عبدالملک از دنیا رفت، برادرش هشام بن عبدالملک به تخت حکومت نشست و راه و روش او را در پیش گرفت. وی به فرماندار مدینه «خالد بن عبدالملک» دستور داد که بر بنی هاشم سخت بگیرد و او نیز چنین کرد. زید بن علی به قصد شکایت از وی به شام آمد تا خود هشام را دیدار کند، اما هشام به او اجازه ملاقات نداد و پس از این که او پافشاری کرد، به شکل توهین آمیزی (همراه کردنش با یک غلام، جای نشستن ندادن به وی در دارالاماره و…) او را به حضورش پذیرفت، اما در مجلس حضورش، باز او را به دلیل این که فرزند یک کنیز بود، تحقیر کرد و حتی با اهانت، از امام محمد باقر (ع) به عنوان « بقر» یاد کرد! و در نهایت نیز دستور داد که او را از کاخش بیرون کنند.(14) زید پس از این واقعه به کوفه آمد و بنای قیام و اعتراض گذاشت. هزاران نفر از شیعیان کوفه، مدائن، واسط، موصل و حتی خراسان با زید بیعت کردند.(15) جنگ میان زید و یوسف بن عمر ثقفی فرماندار بصره و کوفه درگرفت و ضمن تلفات زیادی که دو طرف دادند، نهایتاً زید شهید شد. یحیی بن زید، جسد پدرش را مخفیانه در جویی دفن کرد و آثار آن را مخفی کرد و روی آن را علف ریخت تا کسی از آن اطلاعی نیابد، ولی یاران هشام بالاخره آن را یافتند و به دستور وی، قبر را نبش کردند و بدن زید را بیرون آورده، گوش و بینی او را بریدند و نزدیک کناسه کوفه به دستور هشام به دار آویختند. پس از مدتی سرش را بریدند و بدنش را به مدت پنج سال به طور عریان آویزان کردند. عنکبوت بر عورت زید تنیده و عورتش را می پوشاند، ولی لشکر بنی امیه با نیزه، بافته عنکبوت را قطع می کردند، اما باز، شب، عنکبوت می بافت و صبح لشکریان از بین می بردند، تا این که گوشت های بدن زید از جلو و عقب سست شده و عورت را پوشانید. از سو ی دیگر؛ چوبه دار او شب ها نورافشانی می کرد و از روشنایی آن سواره ها استفاده می کردند و از بدن او نیز بوی عطر بر می خواست و این داستان، خود وسیله ای برای انتشار عقیده تشیع و تثبیت آن گردید. به ویژه آن که مردم برای تبرک نزد چوبه دار زید می آمدند و آن جا عبادت می کردند.(16) آن گاه که ولید بن یزید متصدی خلافت شد، به فرماندار کوفه نوشت: زید را با چوبه دارش آتش بزن و خاکستر آن را به باد بده. فرماندار چنین کرد و خاکسترش را هم در ساحل فرات به باد داد. به دستور هشام، سر زید را به مدینه بردند و به رغم مخالفت و اعتراض مردم به مدت یک شبانه روز نزد قبر پیامبر اسلام(ص) آویزان کرد و سپس آن را به مصر فرستاد و هفت روز آن را بر در مسجد جامع مصر نصب کرد و از مردم خواست که به روی آن تف فرستند و لعن کنند. در نهایت مصریان، آن سر مبارک را دزدیدند و نزدیک جامع «ابن طولون» دفن کردند.(17)

  1. 2.     حسین بن علی بن حسین :

در عصر هادی عباسی یکی از فرزندان عمر بن خطاب، به نام عبدالعزیز فرماندار مدینه شد. وی، بر اولاد علی سخت می گرفت و دستور داده بود که آنها حق ندارند از مدینه خارج شوند و باید هر روز خودشان را به دارالاماره معرفی کنند. عبدالعزیز، اولاد علی را متهم به شرب خمر می نمود و بر آنان تازیانه می زد و در میان بازار گردش می داد. روزی عبدالعزیز، حسین بن علی بن حسین را احضار کرد و سخنان ناپسندی گفت و او را تهدید به قتل نمود و آن قدر بدگویی کرد که حسین را وادار به قیام علیه خود نمود. عبدالعزیز، حسین و عده ای از اولاد علی را که با او بودند در سرزمین فخ، شش مایلی مکه کشت و سه روز بدن آنان را بر روی خاک گذاشت تا حیوانات درنده و پرندگان از آنها استفاده کنند. او حتی اسیرشدگان از یاران حسین را هم گردن زد. .(18) ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین می نویسد: مادر حسین که در فخ کشته شد، زینب دختر عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بود. منصور، پدر، برادر، عمو و شوهر این زن را کشت و هادی (نوه منصور) فرزندش حسین را. از این پس، زینب از شدت غم و اندوه، تا زمانی که از دنیا رفت، لباس مویی می پوشید.(19)

  1. 3.     یحیی بن زید بن علی :

پس از هشام ، ولید بن یزید به حکومت نشست . وی شخصی خوش گذران، شراب خوار ،همدم با آوازه خوانان و زنان معشوقه اش بود. او رسماً ملازم آوازه خوان داشت و چنان بدان ها وابسته بود که به ابوکامل آوازه خوان شامی گفت که بدون تو، من مثل یک زن بچه مرده بی اراده و ناتوان هستم. هم چنان که وی روزی از آواز ابن عائشه آنقدر به وجد آمد که بر آلتش بوسه زد و به وی هزار دینار جایزه داد و سپس او را سوار بر قاطری کرد و گفت با قاطرت بر فرش های دربارم عبور کن. ولید، حوضی پر از شراب داشت که در آن با فواحش شنا می کرد. روزی در این حوض آن چنان از خود بی خود شد که با دخترش زنا کرد. غرور ولید به اندازه ای بود که روزی به قرآن تفأل زد، آیه ذیل آمد: «و استفتحوا و خاب کل جبار عنید و من ورائه جهنم و یسقی من ماء صدید».(20) وی به قدری عصبانی شد که به قرآن تیراندازی کرد و در ضمن آن این شعر را خواند: «أتوعّد کل جبار عنید / فها أنا ذاک جبار عنید إذا ما جئت ربک یوم حشر / فقل یا رب خرقنی الولید: آیا دشمنان ستم گر را وعده عذاب می دهی؟ من همان دشمن ستم گر هستم. آن گاه که روز قیامت نزد خدایت رفتی بگو! ولید مرا پاره کرد!» در زمان حکومت ولید، یحیی بن زید بن علی در جوزجان خراسان علیه ظلم و ستم خاندان اموی قیام کرد و میان او فرماندار ولید در خراسان سلم بن احوز مازنی درگیری پیش آمد که در نتیجه آن، یحیی به شهادت رسید. مازنی سر یحیی را برید و به عنوان هدیه برای ولید فرستاد و بدنش را در خراسان به نمایش گذاشت. بدن یحیی مثل بدن پدرش که سال ها آویزان بود، تا زمانی که ابو مسلم خراسانی قیام کرد، بر دار بود. ابومسلم پس از این که مازنی را گشت، بدن زید را از دار پایین آورد و بر آن نماز گذارد و دفنش کرد. مردم خراسان به مدت هفت روز برای یحیی به عزاداری پرداختند. نکته قابل توجه این که در آن سال، هر پسری که در خراسان به دنیا آمد، مردم، نامش را یحیی گذاشتند.(21)

  1. 4.     قتل عام سادات:

حمید بن قحطبه طائی طوسی می گوید :در یکی از شب ها هارون مرا احضار کرد و به من دستور داد شمشیرم را بردارم و هرچه خادمش می گوید اجرا کنم. خادم مرا به منزلی برد که در آن سه اتاق و در حیاتش یک چاه بود. خادم درب اتاق اول را باز کرد. درون آن اتاق، بیست نفر بودند که دارای موهای بلند بودند در میان آنان، پیرمرد و جوان دیده می شد. آنها با غل و زنجیر مقید شده بودند. خادم گفت: این ها همه از اولاد علی و فاطمه هستند و دستور امیرالمومنین ! این است که این عده را بکشی. من یکی پس از دیگری آنها را کشتم و خادم بدن ها و سرها را در چاه می انداخت. سپس درب اتاق دوم را باز کرد. در آن اتاق نیز بیست نفر دیگر از اولاد علی و فاطمه بودند. با آنان نیز همان معامله شد که با قبلی ها شد. خادم درب اتاق سوم را باز کرد و در آن نیز، بیست نفر سید بودند که همگی به سرنوشت چهل تن دیگر دچار شدند. از آن میان، تنها یک نفر پیرمرد باقی مانده بود که متوجه من شده و گفت: ای مردِ شوم و نگون بخت! خدا نابودت کند، روز قیامت در پیش جدّ ما رسول خدا چه عذری داری؟! دست های من لرزید و گوشت های بدنم از هم جدا شد. خادم به من نگاه غضب آلود کرد و من ترسیدم و او را نیز کشتم.(22)

  1. 5.     آزار ویژه سادات:

مقریزی در کتاب النزاع و التخاصم می نویسد: منصور فرزندان حسن را جمع آوری نموده و دستور داد زنجیر و کُند به پا و گردن آنان بزنند و همانند یزید که نسبت به اولاد حسین انجام داد، داخل کجاوه بدون سرپوش و بدون فرش سوارشان کنند و به دارالحکومه او منتقل نمایند، سپس آنان را در سرداب و زیرزمینی زندان نمودند که شب و روز تشخیص داده نمی شد، لذا قرآن را پنج قسمت کرده و هر نماز پنج گانه ای را پس از خواندن یک قسمت قرآن انجام می دادند. آنها در زندان منصور مستراح نداشتند و مجبور بودند برای قضاء حاجت از محل سکونت خود استفاده کنند، لذا بوی کثافت برای شان مشقت آور بود و بدن آنان ورم می کرد و این ورم از پا شروع می شد و آن گاه که به قلب می رسید، از شدت مرض و گرسنگی و تشنگی از دنیا می رفتند.(23) ابن اثیر نیز می نویسد: منصور، محمد بن عبدلله عثمان، برادر مادری اولاد حسن را احضار کرد و دستور داد لباس های او را پاره کردند تا عورتش نمایان شد. سپس صد و پنجاه تازیانه به او زد، یکی از آن تازیانه ها به صورتش رسید. محمد گفت: وای بر حال تو از صورت من صرف نظر کن، منصور به جلاد گفت: تازیانه بر سرش بزن، لذا سی تازیانه به سرش زد و یکی از آن تازیانه ها به چشمش خورد و خون چشم او بر صورتش جاری گردید و پس از آن او را کشت.(24) صاحب «عیون اخبارالرضا» می نویسد: موقعی که منصور بناهای بغداد را می ساخت، اولاد علی را می گرفت و در میان دیوارهایی که از آجر و گچ بنا می شد می گذاشت. مقریزی نیز در مقاتل الطالبین به نقل از ابراهیم بن ریاح می نویسد: هنگامی که هارون الرشید مسلط بر یحیی بن عبدالله بن حسن بن حسن گردید در حالتی که زنده بود ستونی روی او بنا کرد. این عمل را هارون الرشید از جدش منصور به ارث برد.(25)

  1. 6.     یحیی بن عبدالله بن حسن:

وی در دیلم (قسمت کوهستانی سرزمین گیلان) علیه حکومت هارون الرشید قیام کرد. هارون الرشید، فضل بن یحیی را با پنجاه هزار مرد جنگی به طرف یحیی فرستاد و فضل با یحیی مکاتبه برای صلح کرد. یحیی نوشت: وقتی من صلح می کنم که هارون الرشید به خط خودش نامه امانی برای من بنویسد و قاضیان دادگستری و فقهاء و بزرگان بنی هاشم آن را امضا نموده باشند. رشید نامه امانی مطابق میل یحیی به ضمیمه گواهی گواهان تهیه و برای یحیی فرستاد. یحیی قبول کرده و به بغداد نزد هارون الرشید آمد. هارون ابتدا وی را تکریم کرد، اما منتظر فرصتی بود تا بتواند از وی انتقام گیرد و نهایتاً توانست حکم واجب القتل بودن یحیی را از یک روحانی نمای بدبخت به نام وهب بن وهب ابوالبختری بگیرد. هارون الرشید به پاس این خدمت، یک میلیون و ششصد هزار درهم به او داد و او را به کرسی قضاوت منصوب نمود و سپس به استناد این حکم، یحیی را گرفت و صد عصا زد و سپس به زندان انداخت و آن قدر در زندان به وی سخت گرفت که از گرسنگی و تشنگی کشته شد.(26)

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *